دلنوشته آتشین احمد یوسف زاده، نویسنده کتاب آن بیست و سه نفر پیرامون افتضاح فیش های حقوقی
چهارشنبه, ۹ تیر ۱۳۹۵، ۱۱:۳۰ ب.ظ
دلنوشته آتشین احمد یوسف زاده،
نویسنده کتاب آن بیست و سه نفر پیرامون افتضاح فیش های حقوقی
نویسنده کتاب آن بیست و سه نفر پیرامون افتضاح فیش های حقوقی
انتشار فیش های حقوقی برخی مسئولین و رقم نجومی حقوق هایشان، موجب شده همه ی اقشار به این اتفاق شوم واکنش نشان دهند. احمد یوسف زاده که خود از یکی از فقیرترین مناطق کشور راه جبهه های نبرد با دشمن بعثی را برگزید و سال ها در زندان های مخوف عراق زندانی بود، در واکنش به این اتفاق دلنوشته ای منتشر نموده که متن کامل آن به شرح زیر است:
بنام خدا
نامه نوشته بود به کارگزینی سپاه که:
بسمه تعالی
از : پاسدار عملیات ذبیح الله عالی
به : کارگزینی سپاه ساری
موضوع : کسر کردن حقوق ماهیانه
محترماً به عرض میرسانم چون اینجانب دارای چهار هکتار زمین زراعتی آبی و خشکه هستم و درآمد زیادی دارم و همین طور به خاطر اینکه حقوق من زیاد است، درخواست مینمایم که در اسرع وقت از حقوق ماهیانه من حدود ۲۰۰۰ تومان کسر نمایید.
خداوند همه ما را خدمتگزار اسلام و امام قرار بدهد. آمین
ذبیح الله عالی
این،
حال دیروز مردان خدمتگزار ما بود. باور کردنی نیست، اما بود. معلوم است که
نویسنده ی این نامه نباید الآن زنده باشد. او شهید شده و حقوق کاملش را با
همه ی امتیازات و مزایا از آستان باریتعالی دریافت کرده است. اما ما از
اسلام او ریشی داریم و نشانه ی مهری در پیشانی و گندابی در درون، که بوی
تعفنش حالا همه جا را گرفته.
ماجرای فیش های حقوقی لکه ی ننگی شده بر پیشانی ما که هیچ عذری توجیه آن نمی تواند کرد، جز اینکه دستانمان را بگیریم بالا و به تهیدستان جامعه و به شهیدانی چون ذبیح الله عالی بگوییم ما اشتباه کردیم، ما غلط کردیم، جبران میکنیم. و جبران کنیم.
در این فساد مشمئز کننده، لطفا هیچکدام خودمان را کنار نکشیم، که پذیرفتنی نیست. همه مقصریم. همه ی دولت های بعد از جنگ. همه ی وزرا، همه ی مجالس، همه ی قاضی القضات ها؛ پای همه مان گیر است.
ما دویدیم دنبال قدرت. از مدینه ی فاضله ی ذبیح الله عالی به دنیای سیری ناپذیر صفدر حسینی ها با کله سقوط کردیم. سالهاست به تعبیر رهبر انقلاب میخواهیم با دستمال کثیف شیشه را پاک کنیم، اما هر روز این شیشه مات تر می شود و ما شرمنده تر.
هی فساد موج زد، هی گفتیم نگوییم، که بی بی سی میشنود؛ زشت است... (ادامه در ادامه مطلب)
سرمان را تا سینه زیر برف کردیم. اژدهای دنیاطلبی بر وجود کارگزاران نظام اسلامی چنبره زد و ما مثلا آبروداری کردیم و دزدان و حامیانشان را قطع ید نکردیم و گیر دادیم به اعدام کیف قاپ ها و دله دزد های خیابانی و همه ی قدرتمان را در منابر و معابر چیدیم مقابل زنان بد حجاب و بانگ برآوردیم که وااسلاما... فساد همه جا را گرفت. رگ غیرتمان همه جا بیرون زد، الا جایی که حق بیوه زنان و کودکان عقرب گزیده ی جنوب کرمان در حلقوم مومنین مزور شمال تهران ریخته شد و امروز این تشت رسوایی همه ی ماست که از بام نظام مظلوم جمهوری اسلامی افتاده و شرمندگی از روی جانبازان قطع نخاع ویلچری را جز مرگ چه می تواند از ما بزداید؟
خدای را، وقتی یک آبگوشت گرم، تمام آرزوی کودک یتیم رودباری است، وقتی افطار دختر نوجوان قلعه گنجی آنطور که خودم دیدم، یک کاسه آب گرم با چند قاشق رب گوجه و کفی نان است و سحری اش یک کاسه ماست ترش، وقتی پیرزن چاه دادخدایی شناسنامه ندارد که یارانه اش را بگیرد، آنوقت مگر ما می توانیم ننگ فیش های حقوقی 57 میلیون تومانی مدیران نظام و از آن زشت تر، حق میلیونی اوقات فراغت فرزندانشان!! را با آب هفت دریا از چهره ی خودمان و نظام مظلوممان بشوییم؟!
ما به کجا رسیده ایم خبر مرگمان؟! به کجا؟ مهندس ژاپنی به خاطر چند روز تاخیر در تحویل پروژه اش، از شدت عذاب وجدان دست به خودکشی می زند و ما با یک کپه ریش که باید نشان مسلمانی مان باشد، برای هشت یا دوازده ساعت کار در برج های مرتفع و دکورهای چشم نواز و خدم و حشم بیشمار، ماهی 50 میلیون پول و بلکه بیشتر می گیریم و یک وام سیصد میلیونی با بهره ی چهار درصد هم رویش؟
حضرات لاریجانی و حسن روحانی اگر از این مصیبت جان بدهند، قابل سرزنش نیستند؛ که مهندس ژاپنی قبلا این راه را باز کرده است.
مسلمان! بعد از این همه شهید، این همه جانباز و این همه آزاده، امروز که خون شهدای نسل نو، مدافعین حرم، هنوز خشک نشده، چرا باید رد پای دزد آبادی ما شبیه چکمه های کدخدا باشد!؟ چرا؟
ماجرای فیش های حقوقی لکه ی ننگی شده بر پیشانی ما که هیچ عذری توجیه آن نمی تواند کرد، جز اینکه دستانمان را بگیریم بالا و به تهیدستان جامعه و به شهیدانی چون ذبیح الله عالی بگوییم ما اشتباه کردیم، ما غلط کردیم، جبران میکنیم. و جبران کنیم.
در این فساد مشمئز کننده، لطفا هیچکدام خودمان را کنار نکشیم، که پذیرفتنی نیست. همه مقصریم. همه ی دولت های بعد از جنگ. همه ی وزرا، همه ی مجالس، همه ی قاضی القضات ها؛ پای همه مان گیر است.
ما دویدیم دنبال قدرت. از مدینه ی فاضله ی ذبیح الله عالی به دنیای سیری ناپذیر صفدر حسینی ها با کله سقوط کردیم. سالهاست به تعبیر رهبر انقلاب میخواهیم با دستمال کثیف شیشه را پاک کنیم، اما هر روز این شیشه مات تر می شود و ما شرمنده تر.
هی فساد موج زد، هی گفتیم نگوییم، که بی بی سی میشنود؛ زشت است... (ادامه در ادامه مطلب)
سرمان را تا سینه زیر برف کردیم. اژدهای دنیاطلبی بر وجود کارگزاران نظام اسلامی چنبره زد و ما مثلا آبروداری کردیم و دزدان و حامیانشان را قطع ید نکردیم و گیر دادیم به اعدام کیف قاپ ها و دله دزد های خیابانی و همه ی قدرتمان را در منابر و معابر چیدیم مقابل زنان بد حجاب و بانگ برآوردیم که وااسلاما... فساد همه جا را گرفت. رگ غیرتمان همه جا بیرون زد، الا جایی که حق بیوه زنان و کودکان عقرب گزیده ی جنوب کرمان در حلقوم مومنین مزور شمال تهران ریخته شد و امروز این تشت رسوایی همه ی ماست که از بام نظام مظلوم جمهوری اسلامی افتاده و شرمندگی از روی جانبازان قطع نخاع ویلچری را جز مرگ چه می تواند از ما بزداید؟
خدای را، وقتی یک آبگوشت گرم، تمام آرزوی کودک یتیم رودباری است، وقتی افطار دختر نوجوان قلعه گنجی آنطور که خودم دیدم، یک کاسه آب گرم با چند قاشق رب گوجه و کفی نان است و سحری اش یک کاسه ماست ترش، وقتی پیرزن چاه دادخدایی شناسنامه ندارد که یارانه اش را بگیرد، آنوقت مگر ما می توانیم ننگ فیش های حقوقی 57 میلیون تومانی مدیران نظام و از آن زشت تر، حق میلیونی اوقات فراغت فرزندانشان!! را با آب هفت دریا از چهره ی خودمان و نظام مظلوممان بشوییم؟!
ما به کجا رسیده ایم خبر مرگمان؟! به کجا؟ مهندس ژاپنی به خاطر چند روز تاخیر در تحویل پروژه اش، از شدت عذاب وجدان دست به خودکشی می زند و ما با یک کپه ریش که باید نشان مسلمانی مان باشد، برای هشت یا دوازده ساعت کار در برج های مرتفع و دکورهای چشم نواز و خدم و حشم بیشمار، ماهی 50 میلیون پول و بلکه بیشتر می گیریم و یک وام سیصد میلیونی با بهره ی چهار درصد هم رویش؟
حضرات لاریجانی و حسن روحانی اگر از این مصیبت جان بدهند، قابل سرزنش نیستند؛ که مهندس ژاپنی قبلا این راه را باز کرده است.
مسلمان! بعد از این همه شهید، این همه جانباز و این همه آزاده، امروز که خون شهدای نسل نو، مدافعین حرم، هنوز خشک نشده، چرا باید رد پای دزد آبادی ما شبیه چکمه های کدخدا باشد!؟ چرا؟
چرا ؟؟
چرا همه چی توی جامعه ما داره وارونه میشه ؟ چرا دیگه خودمون نیستیم ؟ آخه چطوری میشه در رفاه کامل ؛ نه یه چیزی فرای رفاه بود و درد مردمو فهمید . چطور میشه درک کرد کسی رو که تنها درآمد ماهیانه ش 45000 تومنه ؟
و قشنگیش اینه که شب واریز یارانه ها میشه شب عزا