جملات زیبا و زلال

ناب نوشته های اینترنتی

جملات زیبا و زلال

ناب نوشته های اینترنتی

جملات زیبا و زلال

بسم الله الرّحمن الرّحیم
در این وبلاگ سعی بر آن داریم تا بهترین مطالب فضای مجازی را جمع آوری کنیم و در اختیار شما قرار دهیم تا نیازی به جست و جوی زیاد در اینترنت نداشته باشید.
التماس دعای خیر
«یاعلی»

آخرین نظرات
  • ۲۹ خرداد ۹۵، ۱۸:۵۲ - ا.مقیسه
    کجایید
نویسندگان
پیوندهای روزانه

چادر امام زاده!

چهارشنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۲، ۰۶:۴۸ ق.ظ

خــانـــــوم شــماره بـدم؟؟؟
خــانـوم خــوشـگِله برسونمت؟؟؟
خـوشـگـلـه چـن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟؟؟

ایـنها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید! بیچــاره اصــلاً اهل این حرفـــــها نبود... این قضیه به شـــدت آزارش می داد تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک شود وبه محـــل زندگیش بازگردد.

به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت شـاید می خواست گـــلــه کند از وضعیت آن شهرِ لعنتی دخترک وارد حیاط امامزاده شد... خسته... انگار فقط آمده بود گریه کند...دردش گفتنی نبود....!!! رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد... وارد حرم شد و کنار ضریح نشست. زیر لب چیزی می گفت انگار!!!

خـدایـا کـمکـم کـن...

چـند ساعـت بعد، دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد... خانوم! خانوم! پاشو سر راه نـشـسـتـی!!! مردم می خوان زیارت کنن!!! دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت ۸ خود رابه خوابگاه برساند... به سرعت از آنجا خارج شد... وارد شــــهر شد...

امــــا... امــا انگار چیزی شده بود...

دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد..! انگار نگاه هوس آلودی تعـقــیبش نمی کرد!!! احساس امنیت کرد... با خود گفت: مگه میشه انقد زود دعام مستجاب شده باشه!!! فکر کرد شاید اشتباه میکند!!! اما اینطور نبود! یک لحظه به خود آمد...

دید چـــادر امامــزاده را سر جـــایــش نگذاشته!!!...


  • محقق جوان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی